شمله

معنی کلمه شمله در لغت نامه دهخدا

( شملة ) شملة. [ ش َ ل َ ] ( ع اِ ) نوعی از چادر کوتاه که بر خود پیچند. ج ، شملات ، شِمال. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گلیم خرد که به خود درکشند. ( یادداشت مؤلف ).
- ام شملة ؛ دنیا. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
- || می. شراب. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
- || خورشید. ( از اقرب الموارد ).
شملة. [ ش ِ ل َ ] ( ع اِ ) هیأت در خودپیچیدگی جامه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
- شملةالصماء ؛ نوعی از چادر بخود پیچیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
شملة.[ ش َ م َ ل َ ] ( ع اِ ) اندک از خرما و از باران و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
شملة. [ ش ِ م ِل ْ ل َ] ( ع ص ) ناقة شملة؛ ماده شتر سریع و شتابرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شمله. [ ش َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی به سراسر نوشته اند.نظام قاری.شمله کاین عزتم ز دولت اوست
گردنم زیر بار منت اوست.نظام قاری.خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد
خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد.نظام قاری.امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. ( نظام قاری ص 148 ). || علاقه دستار. تحت الحنک. شاشوله.شاغوله. ( ناظم الاطباء ). علاقه دستار. ( از برهان ).
- شمله دستار ؛ ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. ( یادداشت مؤلف ): غذبة؛ شمله دستار. سمط؛ شمله دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. ( منتهی الارب ).
|| دم. دنباله. دنبال. ( یادداشت مؤلف ).
شمله.[ ش ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) تیر شهاب. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). روشنایی در شبها در آسمان که از جانبی به جانب دیگر رود. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تیر شهاب شود.

معنی کلمه شمله در فرهنگ عمید

۱. شال، دستار.
۲. عبا.
۳. چادری که به خود می پیچند.

معنی کلمه شمله در فرهنگ فارسی

تیر شهاب روشنایی در شبها و در آسمان که از جانبی به جانب دیگر رود .

جملاتی از کاربرد کلمه شمله

خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد خوشدل آنخرقه که با وصله وصالی دارد
و هیچکس از ما زهره ندارد و نتواند که از آن حال باز بر رسد یا بپرسد مگر تو بآن اسرار رسی و آن حال باز دانی، شمله‌ای کهنه نهاده بود، فاطمه (ع) آن شمله در پوشید و قصد حضرت مصطفی (ص) کرد، عمر خطاب او را در آن شمله کهنه بدید، دلش بر جوشید، این نفس دردناک از سر سوز و حسرت بر آورد که وا اندوها، کسری و قیصر با تمرد و تحیّر خویش در نعمت و راحت میان سندس و حریر کام خویش می‌رانند و دختر رسول ثقلین بیک شمله کهنه روز بسر می‌آرد.
از حد گذشت شمله دستار و ریش شیخ حیران این درازی یال و دمیم ما
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی بسراسر نوشته اند
آوازهٔ آواز تو در خلق گرفت زاهد زتو ترک شمله و دلق گرفت