معنی کلمه شم در لغت نامه دهخدا
چون شاه بگیرد به کف اندر شمشیر
از بیم بیفکند ز کفها شم شیر.عسجدی.|| ( اِمص ) آشفته شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). آشفتگی. || فرار. گریز. هزیمت. ( از ناظم الاطباء ). رمیده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رمیدگی. || ( ص ) شمیده. ترسیده. هراسیده. || آشفته. سرگشته. پریشان. حیران و همیشه به طور ترکیب استعمال میشود. ( ناظم الاطباء ).
شم. [ ش ُ ] ( اِ ) چاروق و پای افزاری که زیر آن از چرم و بالای آن از ریسمان بود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
که را بنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد.نظامی.
شم. [ ش ُ ]( ص ) مخفف شوم. شوم. بدیمن. منحوس. ( ناظم الاطباء ).
شم. [ ش َم م ] ( ع اِمص ، اِ ) حس بینی که درک بویها بدان است. ( از اقرب الموارد ). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. ( ناظم الاطباء ). حس شامه و آن در فارسی غالباً به تخفیف میم تلفظ شود مگر در حال اضافه ، مانند شر و سل و بر و جز آن. ( یادداشت مؤلف ) :
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.ناصرخسرو.ورنه مشک و پشک پیش اخشمی
هر دو یکسان است چون نبود شمی.مولوی. || ادراک. اندریافت : «فلان شم سیاسی دارد». ( فرهنگ فارسی معین ).
- شم قضائی و یا سیاسی و غیره داشتن ؛ در امور قضائی و سیاسی سخت متبحر و صاحبنظر بودن. درک رموز و دقایق و نکات پیچیده آن امور کردن. ( یادداشت مؤلف ).
|| بو. بوی. بوی خوش. رایحه. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ) :
رنگ ِ رخ لاله را از نَد وعود است خال
شمعِ گل زرد را از می و مشک است شم.منوچهری.مه و مشکند مهان کهتر چیست
که نه از مه ضو و نز مشک شم است.خاقانی.