معنی کلمه شقوق در لغت نامه دهخدا
شقوق. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شَق . گویند: بید فلان شقوق و برجله شقوق ؛ یعنی در دست و پای فلان ترکها میباشد، لاتقل شقاق. ( ناظم الاطباء ). ج ِ شق ، به معنی کفتگی و شکاف. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شکاف دست و پای مردم. ( مهذب الاسماء ).
شقوق. [ ش ُ ] ( اِخ ) از آبهای ضبة است در سرزمین یمامه. ( از معجم البلدان ) :
بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک
پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیده اند.خاقانی.