شفاه. [ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شَفَة. به معنی لبها. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ). ج ِ شَفَت. ( از آنندراج ). ج ِ شفة. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). لبها، و آن جمع شفت است که دراصل شفة بوده. ( غیاث اللغات ). و رجوع به شفة شود. شفاه. [ ش ِ ] ( ع مص ) مشافهة. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مشافهه شود.
معنی کلمه شفاه در فرهنگ عمید
= شفه
معنی کلمه شفاه در فرهنگ فارسی
لبها، جمع شفه، سخنی روبرووبه زبان گفته، زبانی ( اسم ) جمع شفه لبها لبان . جمع شفه بمعنی لبها جمع شفه لبها و آن جمع شفت است که در اصل شفه بوده .
جملاتی از کاربرد کلمه شفاه
هر آن شفاه که بوسید دست فرخ تو روان گذار نیارد بر آن شریف شفاه
الطرف یغلی والخف یرمی هل من شفاه منها الشفاعه
آن گه گفت: «لئن شفانی اللَّه لحرّمت علی نفسی لحوم الإبل و البانها». و روی «انّه قال لئن شفاه اللَّه لحرّم علی نفسه العروق او طعاما فیه عرق. فجعل بنوه بعد ذلک یتبعون العروق و یخرجونها من اللّحم».
من چه کنم شعرم از شفاه بیفتد بنده تسلط که بر شِفاه ندارد