شش سو

معنی کلمه شش سو در لغت نامه دهخدا

شش سو. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ مرکب ) شش جهت. ( ناظم الاطباء ). شش جهت است که بالا و پایین و پس و پیش و چپ و راست باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن ). جهات سته را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کو کو؟
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک.مولوی ( از انجمن آرا ).چون غرفات هشت خلد نه درت از مرتبی
چون طبقات نه فلک شش سویت از منظمی.
حسین آوی ( مؤلف ترجمه محاسن اصفهان ص 132 ).
رجوع به شش جهت شود. || ( ص مرکب ) مسدس. || هرچیزکه دارای شش سطح باشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه شش سو در فرهنگ عمید

= شش جهت

جملاتی از کاربرد کلمه شش سو

قسم به کعبه که هم چارسو و هم یکتاست که مثلش از بر این کعبتین شش سو نیست
بربند پنج حس را زین سیل‌های تیره تا عقل کل ز شش سو بر تو مطیر باشد
ای به هر سویی دویده کار تو یک سو نشد آنک در شش سو نگنجد کار او یک سو کند
ایدل دل ازین روزن شش سو بر کن وز هفت حضیره رخت بیرون افکن
خلقی از چار جهت ناظر وجویای تولیک کس نبیند که تو درجلوه ز شش سو شده ای
دروی بسبط احمد شش سو بناله و آه آن تاج هفت اختر آن شبل سیمین شاه
ز هر سویی که گردیدم نشانه تیر او دیدم ز هر شش سو برون رفتم که آن ره بی‌نشانستی
مرا سپاه حوادث هجوم کرده ز شش سو چنان که هیچ ندانم، نه پا ز سر، نه سر از پا
هر گه ز تو بگریزم با عشق تو بستیزم اندر سرم از شش سو سودای تو می‌آید
ز شش سو دل شد از اشراق عشق دوست نورانی دل من بارگاه نور انوارست پنداری