معنی کلمه شش جهت در لغت نامه دهخدا
ای شش جهت را تو خیره مانده
بر هفت فلک جنیبه رانده.نظامی.ای شش جهت از بلند و پستی
مملوک ترا به زیردستی.نظامی.چو سال آمد به شش چون سرو می رست
رسوم شش جهت را باز می جست.نظامی.شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی.نظامی.شش جهت ز هفت بیخ در آر
نه فلک را به چارمیخ درآر.نظامی.یکدله شش جهت و هفت گاه
نقطه نه دایره بهرامشاه.نظامی.شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم.حافظ.فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت.حافظ.بس که بی مهری ایام گزیده ست مرا
شش جهت خانه زنبور بود در نظرم.صائب تبریزی.خروسش پرش را از آن راست کرد
که از شش جهت پر زند در نبرد.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).شش جهت زن قحبه بازار است گویی نیست ؟ هست
واندر آن زن قحبگی بار است گویی نیست ؟ هست.یغمای جندقی.|| هر چیز مسدس و مکعب. ( ناظم الاطباء ).