شرمگینی

معنی کلمه شرمگینی در لغت نامه دهخدا

شرمگینی. [ ش َ ] ( حامص مرکب ) شرمساری. خجالت. خجلت. شرمندگی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ). خفر. ( منتهی الارب ). خفاره. ( منتهی الارب ). حیا. خجولی. باحیایی : سرمایه همه نیکیها اندر دانش و ادب است خاصه ادب نفس و تواضع و... و شرمگینی. ( قابوسنامه ص 37 ).
به گرم چشمی من در نظاره معنی
به شرمگینی من در افاده اشعار.عرفی شیرازی ( از آنندراج ).رجوع به شرمگین شود.

معنی کلمه شرمگینی در فرهنگ عمید

خجلت، شرمندگی، شرمساری.

جملاتی از کاربرد کلمه شرمگینی

به سرمه غوطه دهیدم که در سیه مستی ز شرمگینی چشمی سخن سراستمی
ز شرمگینی آن نازنین چنان خجلم که در نظارة او آب می‌شود نگهم
به شرمگینی حسرت به ترزبانی میل به ناتوانی حیرت به لذت دیدار
سیم شرمگینی که شد بی قصور ز شمع نبوت نصیبش دو نور
ز رویش مهر انور، شرمگینی ز رنگش خرمن گل خوشه‌چینی
من سوی او ببینم داند ز بی حیایی ست او سوی من نبیند دانم ز شرمگینی ست
روز محشر نکشد خط زخجالت به زمین شرمگینی که فکنده است سراینجا در پیش
بنگشادی شکر از شرمگینی گلش میخواندند از نازنینی
مگر گفتم ز روی شرمگینی ندارد آرزوی همنشینی