جملاتی از کاربرد کلمه شب فروز
ز حکمت بسی گوهر شب فروز کزو مانده پیداست بر روی روز
همچو مه از مشگ تر شب فروز زلف شبش بخشی و سیمای روز
قصه عشق خود رود پیش فسردگان ولی سنگتراش کی خرد گوهر شب فروز را
ای گوهر شب فروز باز آی کز هجر توام دو دیده دریاست
جز کرم شب فروز به گیتی نیامده ست کون سوخته تر از تو، در ادوار روزگار
در جلوگاه مشرقیان شمع شب فروز در بزمگاه مغربیان جام خوشگوار
هم در شب فروز ازل آیدم به کف هم گوهر حیات ابد زو برآورم
ز گاه شام تا صبح شب فروز شدی در خوش دلی شبهایشان روز
چشم بد ستاره به عاشق چه می کند؟ از کرم شب فروز چه غم شیر بیشه را؟
شعشعهٔ آن گهر شب فروز کرد شب تار جهان همچو روز