شاکله

معنی کلمه شاکله در لغت نامه دهخدا

( شاکلة ) شاکلة. [ ک ِ ل َ ] ( ع اِ ) صورت. شکل. هیأت. مثل. ( از اساس البلاغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ): علی شاکلة ابیه ؛ بر هیأت پدر خویش است. || خوی. ( ترجمان القرآن ص 54 ). جدیلة. ( متن اللغة ): عمل علی جدیلته ؛ ای شاکلته. ( اساس البلاغة ) ( اقرب الموارد ). عادت و طبیعت. ( بحر الجواهر ). سَیرة. ( اقرب الموارد ). طَریقَة. ( اقرب الموارد ). وَتیرَة. ( اقرب الموارد ). دَأب. ( اقرب الموارد ). هِجّیرة. هِجّیرَة. ( اقرب الموارد ). || سپیدی بناگوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( بحر الجواهر ). || پوست مابین کناره تهیگاه اسب و زانوی اسب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || تهیگاه. ( منتهی الارب ): اصاب شاکلة الرمیة؛ تهیگاه آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( اساس البلاغة ) ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ). خاصِرَة. ( صحاح ). تهیگاه. ( مهذب الاسماء ). ج ، شواکل. || کرانه و جانب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ): شاکلتی الطریق ؛ دو جانب و دو کرانه راه. ( از اقرب الموارد ) ( اساس البلاغة ). طریق ظاهرا الشواکل. ( اساس البلاغة ). راه که جوانب آن معلوم باشد. || ناحیت. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). سوی. ( منتهی الارب ). || حاجت. ( از متن اللغة ). || شاهراه که از آن راه فرعی منشعب گردد. ( از اقرب الموارد ). طریق ذوشواکل ؛ و هی الطریق التی تنشعب منه. ( تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244 ). || مذهب و طریقت. ( از متن اللغة ) ( کشاف زمخشری ). نیت و راه و روش. ( منتهی الارب ). قل کل یعمل علی شاکلته ؛ ای علی مذهبه و طریقتة. ( از تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244 ).قصد و آهنگ. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || خرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عقل.
شاکله. [ ک َ ل َ ] ( اِ ) نوعی از توت فرنگی. چیلک. ( اشتنگاس ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه شاکله در فرهنگ عمید

۱. شکل، هیئت، صورت.
۲. سرشت، ذات.
توت فرنگی.

معنی کلمه شاکله در فرهنگ فارسی

توت فرنگی
صورت شکل هیات

جملاتی از کاربرد کلمه شاکله

کند به شاکله هرچند میل باکی نیست گزیده‌اند اگر بر تو خصم را جمهور
هرکجا شاکله فضل تو در ذکر آمد غیر تشویر نشد شاکله شاکله‌ها
شاکله ی تو جمله فضل است و عطا شاکله ی من جمله عصیان و خطا