شاه تو

معنی کلمه شاه تو در لغت نامه دهخدا

شاه تو. ( اِخ ) بنابروایت حافظ ابرو مؤلف ذیل جامع التواریخ در سال 706 هَ. ق. که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپار گردید این شخص ظاهراً حاکم لاهیجان بود و در برابر الجایتو سر اطاعت فرود آورد. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ أبرو ص 15 ).

معنی کلمه شاه تو در فرهنگ فارسی

بنابروایت حافظ ابر و مولف ذیل جامع التواریخ در سال ۷٠۶ هجری که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپارگردید این شخص ظاهرا حاکم لاهیجان بود و در برابر الجایتو سر اطاعت فرود آورد ٠

جملاتی از کاربرد کلمه شاه تو

گر بروی شاه تو شادان شوی هر زمان سرّ دمادم بشنوی
هزار میر تو را بوسه داده زیر رکاب هزار شاه تو را سجده برده بر درگاه
بزرگی نماید همی شاه تو چنان هم نماید همی راه تو
گدای دیو چون شاه تو باشد مسلمانی کجا راه تو باشد
که ماهیست مهراب را در سرای به یک سر ز شاه تو برتر بپای
اگر سوی ما دارد آهنگ شاه تو آهنگ ما کن نهانی به راه
بگفتا: که ای اسب فرخنده شاه تو آن دم که رفتی سوی رزمگاه
سبک دایه فسونی خواند بر شاه تو گفتی شاه مرده گشت بر گاه
جوابش داد عاشق گفت ای شاه تو بر تختی و من استاده بر راه
فرارنگ گفت ای سرافراز شاه تو آزار شاه از بنه خود مخواه