شاه باش
معنی کلمه شاه باش در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه شاه باش
جاودان شاه باش و کام روا دوستان شاد و دشمنان مضطر
رو به شهر خویش آنجا شاه باش صاحب تاج و نگین و گاه باش
دیر باش و دیر زی وکام جوی وکام یاب شاه باش و شاد زی و مملکت گیر و بدار
دلشاد باش و کامروا باش و شاه باش با چشم همچو نرگس و با زلف عنبری
در چنین صد جشن فرخ شادباش و شاه باش کایزد از بهر تو این شاهی و شادی آفرید
شادی و شاهی تو داری شاد باش و شاه باش جامۀ شادی تو پوش و نامۀ شادی تو خوان
بکورش بگفتد تو شاه باش باین جمع ما در خورگاه باش
آن زمان خواه شاه باش و خواه فقیر از همه عالم تو باشی بینظیر
جاوید شاد باش و خداوند و شاه باش عالم همی گذار و ز عالم مکن گذر
شاد باش و به دل نیک همه نیکی یاب شاه باش و زخداوندهمه نیکی بین