شانده

معنی کلمه شانده در لغت نامه دهخدا

شانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) نعت مفعولی از شاندن. رجوع به شاندن شود :
از بنفشه مرز او چون شانده بر زنگار نیل
از شکوفه شاخ او چون هشته بر مینا گهر.قطران.بدسگال تو رنجه دارد جان
شانده در دل ز غم نهال از تو.سوزنی.

معنی کلمه شانده در فرهنگ فارسی

نعت مفعولی از شاندن

جملاتی از کاربرد کلمه شانده

از بنفشه مر ز او چون شانده بر زنگار نیل از شکوفه شاخ او چون هشته بر مینا گهر
رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را
انگوری از شمال با سنگ شانده و بادرزار و از شمال شرق با داود زیرک و از شرق با بیلاو هم مرز است. حوتقول در غرب انگوری قرار دارد و کوه‌های بال نه کوه در شمال غربی انگوری قرار دارد. دره الغیزار در جنوب است که به ولایت گلان می‌رسد.