شادان دل

معنی کلمه شادان دل در لغت نامه دهخدا

شادان دل. [ دِ ] ( ص مرکب ) شاددل. آسوده خاطر :
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست.فردوسی.تو شادان دل ومرگ چنگال تیز
نشسته چو شیر ژیان پرستیز.فردوسی.چو سیصد پرستار با ماهروی
برفتند شادان دل و راهجوی.فردوسی.من همی رفتم باری همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند.خاقانی.

معنی کلمه شادان دل در فرهنگ فارسی

شاد دل آسوده خاطر

جملاتی از کاربرد کلمه شادان دل

بدو گفت برخوردی از رنج خویش همه سال شادان دل از گنج خویش
گهی بجنگ بود با من او و گاه بصلح گهیم دارد شادان دل و گهی محزون
ز درگه سوی چین نهادند روی همه راه شادان دل و پوی پوی
فرستاده‌ای جست بوزرجمهر خردمند و شادان دل و خوب چهر
بپرسید از آن نامداران نخست که هستند شادان دل و تندرست
سپاهی کز ایشان جهاندارشاه همی بود شادان دل و نیکخواه
آن میر کز او گردد شادان دل با انده وان . . . ر کز او گردد محنت زده دولت گین
از ایوان سوی پارس بنهاد روی همی رفت شادان دل و راه‌جوی
آسوده تنی کز تو بتیمار بود شادان دل آن کز تو بغم خوار بود
تو شادان دل و مرگ چنگال تیز نشسته چو شیر ژیان پرستیز