معنی کلمه سیاه کاسه در لغت نامه دهخدا سیاه کاسه. [ سیا س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) بخیل. ممسک. رذل. بدبخت. ( برهان ). کنایه از ممسک و بخیل. ( آنندراج ) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک کبودجامه.انوری.وز دهر سیاه کاسه در کاسم صدساله غم است شرب یک روزه.خاقانی.بگذار تا بخط و کفت اقتدا کنندشام سیاه کاسه و صبح سپیدپی.شمس الدین طبسی.رجوع به سیه کاسه شود.
معنی کلمه سیاه کاسه در فرهنگ عمید بخیل، خسیس، فرومایه: چرخ سیاه کاسه خوان ساخت شبروان را / نان سپید او مه و نان ریزه هاش اختر (خاقانی: ۱۸۶ ).
جملاتی از کاربرد کلمه سیاه کاسه به جود صبح که هست او به نان دهی مشهور به بخل شام که آمد سیاه کاسه چو قار وز دهر سیاه کاسه در کاسم صد ساله غم است شرب یک روزه فغان که لعل لب آبدار او از خط سیاه کاسه تر از آب زندگانی شد فیض از سیاه کاسه به سایل نمی رسد از جام لاله باده احمر طمع مدار گردون سیاه کاسه ز طبع خسیس توست هر جا طمع وجود ندارد بخیل نیست