غوغائی

معنی کلمه غوغائی در لغت نامه دهخدا

غوغائی. [ غ َ / غُو ] ( ص نسبی ) رجوع به غوغایی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه غوغائی

باز یغما شده دیوانه مگر کآمده جمع کودکان وز طرف زاویه غوغائی هست
داد فرمان تا فرو بارند بر غوغائیان زان تگرگ آتشین کو بارد از روئین سحاب
نشنود واعظ ما گر سخن خود، چه عجب؟ کز خموشان تو، هر سوی بود غوغائی!
ز شست زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی ز چشم مست تو هر گوشه‌ای و غوغائی
ای حجت زمین خراسان تو هرچند قهر کردهٔ غوغائی
ای بانگ رباب از کجا می‌آئی پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی
پخته سازد صحبتش هر خام را تازه غوغائی دهد ایام را
سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی فتاد در سر من شورشی و غوغائی
عشق از فریاد ما هنگامه ها تعمیر کرد ورنه این بزم خموشان هیچ غوغائی نداشت
خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت