سپیچ

معنی کلمه سپیچ در لغت نامه دهخدا

سپیچ. [ س َ ] ( اِ ) نوعی از دستار وگلیم سیاه. ( فهرست لغات دیوان البسه نظام قاری ص 200 ). شاماکچه و جامه ای است از صوف سیاه :
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر.نظام قاری ( دیوان ص 17 ).راستی آنکه طلب میکند از عقد سپیچ
او در اندیشه کج فکر محالی دارد.نظام قاری ( دیوان ص 75 ).از سر مردم شهر هوس پوشی رفت
تا که این عقد سپیچ آمده اکنون بشمار.نظام قاری ( دیوان ص 14 ).و رجوع به سبیج شود.

معنی کلمه سپیچ در فرهنگ عمید

۱. جامۀ سیاه.
۲. گلیم سیاه.
۳. نوعی دستار.

جملاتی از کاربرد کلمه سپیچ

راستی انکه طلب میکند از عقد سپیچ او در اندیشه کج فکر محالی دارد
گاه گردد سپیچ سر در شب ور بود چارشب مدانش عار
داشتم در میانه حکما سرخ روی و سپیچ گردن خویش
از سر مردم شهری هوس پوشی رفت تا که این عقد سپیچ آمده اکنون بشمار
با وجود ساعد عقد سپیچ کلفتن من نگیرم دست هر مهروی سیمین‌ساق را
صفتهای عقد سپیچ گزی برای دل امردان گفته ایم