سلق

معنی کلمه سلق در لغت نامه دهخدا

سلق. [ س َ ] ( ع اِ ) نشان ریش پشت ستور که نیکو شده باشد و جای آن سپید مانده. || نشان تنگ در پهلوی شتر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نشان پای و سم در زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چغندر. ( ناظم الاطباء ). || ( ع مص ) کسی را ستان بازاوگندن و بانگ کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نیزه زدن و ستان افکندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ستان افکندن. ( آنندراج ). || گستردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گستردن و ستان افکنده گائیدن. ( ناظم الاطباء ). || پوست برکندن بتازیانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نشان پای گذاشتن بر زمین. || باز کردن گوشت از استخوان. || سوختن سرما گیاه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || روغن دادن توشه دان را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روغن مالیدن توشه دان را. ( ناظم الاطباء ). || جوش دادن و بآتش نیم پخته کردن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || داخل کردن چوب را در گوشه کوزه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داخل کردن چوب را در دسته کوزه. ( ناظم الاطباء ). || زبان آوری کردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ). سخن سخت گفتن وآزردن کسی را بزبان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بزفان آزردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادرزوزنی ) ( المصادر بیهقی ). سخن سخت گفتن و بزبان آزردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خایه کواژه کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || گوشه جوال درهم اوگندن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || دویدن و بانگ زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قطران مالیدن بدن شتر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سلق. [ س ُ ل ُ ] ( اِ ) کیسه بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. ( برهان ). خریطه بزرگ چرمین. ( ناظم الاطباء ) :
خلیلدان چو درآید بنطق با چمته
سلق ز تسمه زند بند بر زبان نصیح.نظام قاری ( دیوان ص 54 ).خانه های سلق خراب مباد
کانچه دارم ز یمن دولت اوست.نظام قاری ( دیوان ص 52 ).ای سلق اهل درم از تو ندارند گریز
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست.نظام قاری ( دیوان ص 41 ).سربند شلوار افراشتن
وزو چشم بند سلق داشتن.

معنی کلمه سلق در فرهنگ عمید

چغندر.

معنی کلمه سلق در فرهنگ فارسی

( اسم ) پازی چغندر . یا سلق بری . ۱ - ترشک . ۲ - شبدر ترشک .
آنچه از درخت فرو ریزد . یا گیاه شرق و خشک . یا شهد که در طول خانه مگس است .

معنی کلمه سلق در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَلَقُوکُم: به شما طعنه می زنند( از کلمه سلق - به فتحه سین و سکون لام - به معنای زدن و طعنه است )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سلق» (بر وزن خلق) در اصل، به معنای گشودن چیزی با خشم و عصبانیت است; خواه گشودن دست باشد، یا زبان. این تعبیر در مورد کسانی که با لحنی آمرانه و طلبکارانه فریاد می کشند و چیزی را می طلبند به کار می رود.
. در اقرب گفته: «سلقه بالکلام: آذاه» او را با سخن گفتن آزار کرد و آن تند گفتن است. در مجمع گوید: اصل آن به معنی ضرب است و به معنی صیحه زدن آید. در مجمع و نهایه نقل شده «لَیْسَ مِنّا مِنْ سَلَقَ اَمْ حَلَقَ» یعنی از ما نیست آنکه در مصیبت با با صدای بلند گریه کند و فریاد بکشد و موی خود را بتراشد. معنی آیه: چون ترس برود با زبانهای تیز شما را اذیّت می‏کنند و به خشونت سخن گویند و بر غنیمت حریص باشند. این کلمه یکبار در قرآن مجید آمده است.

جملاتی از کاربرد کلمه سلق

سربند شلوار افراشتن وزو چشم بند سلق داشتن
خانهای سلق خراب مباد کانچه دارم زیمن دولت اوست
ای سلق اهل درم از تو ندارند گزیر مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست