سلح

معنی کلمه سلح در لغت نامه دهخدا

سلح. [ س َ ] ( ع مص )سرگین کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).حدث کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). غائط کردن. ( المصادر زوزنی ). || شمشیر دادن و شمشیر را سلاح کسی ساختن. یقال : سلحته السیف ؛ شمشیر را سلاح او ساختم و دادم او را شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سلح. [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) آب باران در پارگینها.
سلح. [س ِ ل َ ] ( اِ ) مخفف سلاح ، اسباب و آلات جنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ساز حرب. ( ناظم الاطباء ) :
پس سلح بربندی از علم و حکم
که من از خوفی بیارم پای کم.( مثنوی ).
سلح. [ س ُ ] ( ع اِ ) دوشابی است که بدان خیک روغن را مالند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سلح. [ س ُ ل َ ] ( ع اِ ) بچه کبک.ج ، سلحان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه سلح در فرهنگ فارسی

( اسم ) سلاح سلحدار سلحشور .
پوست مار که میاندازد .

معنی کلمه سلح در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَلَحَ: کارهای شایسته کرد- درستکار بود
معنی صُّلْحُ: صلح - آشتی
تکرار در قرآن: ۴(بار)

جملاتی از کاربرد کلمه سلح

که چون در جنگ افتد مر ترا کار طلب فرما ز جنّان سلح دار
من ترکم و سرمستم ترکانه سلح بستم در ده شدم و گفتم سالار سلام علیک
به جمله سلح تن بیاراسته یکی گنج بد سر به سر خواسته
نه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخم نه چو مریخ سلح کش نه چو مه نیمه وزیرم
مر تورا چنگال و یال آمد سلاح بی سلح من کی بود جنگم صلاح
درین گفتگو پهلو کامیاب که شخصی درآمد سلح پوش ز آب
تا مگر مریخ خونی را سلح داری دهی گرچه گوئی یا نه بر خصمانت خنجر می کشد
پس سلح بر بندی از علم و حکم که من از خوفی نیارم پای کم
زره کاسد شود آن جا سلح بی‌قیمتی گردد سیاست‌های شاه ما چو درهم سوخت غداری