سرگم

معنی کلمه سرگم در لغت نامه دهخدا

سرگم. [ س َ گ ُ ] ( ص مرکب ) بی ابتدا و انتها. ( غیاث ) ( آنندراج ).

معنی کلمه سرگم در فرهنگ عمید

کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد، سرگردان، حیران، سردرگم.

معنی کلمه سرگم در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - درهم و برهم بهم پیچیده : کلاف سردر گم . ۲ - سرگردان متحیر .
بی ابتدا و انتها

جملاتی از کاربرد کلمه سرگم

چو شمع‌ کشته سامان تلاشم‌ کم نمی‌گردد سرگم کرده اکنون زیر پای خویش می‌جویم
پاو سرگم کرد عاشق از جفای عشق یار در ره معشوق باید بی سر و بی پا شدن
بر گریبان گل چو گوی گره غنچه چون تکمه سرگم آمد باز
«دول رانی» در آن خونابه سرگم چو ماه چارده در جمع انجم
هرکه او آنجا رسد سرگم کند چار حد خویش را در گم کند
سرکس می‌ندارم این زمان من که سرگم کرده‌ام این ریسمان من