سرگم
معنی کلمه سرگم در فرهنگ عمید
معنی کلمه سرگم در فرهنگ فارسی
بی ابتدا و انتها
جملاتی از کاربرد کلمه سرگم
چو شمع کشته سامان تلاشم کم نمیگردد سرگم کرده اکنون زیر پای خویش میجویم
پاو سرگم کرد عاشق از جفای عشق یار در ره معشوق باید بی سر و بی پا شدن
بر گریبان گل چو گوی گره غنچه چون تکمه سرگم آمد باز
«دول رانی» در آن خونابه سرگم چو ماه چارده در جمع انجم
هرکه او آنجا رسد سرگم کند چار حد خویش را در گم کند
سرکس میندارم این زمان من که سرگم کردهام این ریسمان من