سرگذشت من
جملاتی از کاربرد کلمه سرگذشت من
ترجمه: چند سال است نام من دارجنگه(=درخت جنگ) تابه اکنون این سرگذشت من است.
دو گام همره من شو، چو حال من پرسی که بشنوی چو قلم سرگذشت من در راه
چون شمع بی اثر نبود سرگذشت من حرفی بسنج از لب آتش زبان خویش
از او بترها دیدم من، اینکه چیزی نیست! برای ذم بشر: سرگذشت من کافیست!
نم اشک زمینگیرم، مپرس از سرگذشت من شکست دل ز مژگان تا چکیدن داشت بر دوشم
گفتا که: سرگذشت من سنگدل شنو یعنی ز تنگی دل زارم عجب مدار!
اگر تو سرگذشت من بدانی دگر افسانه مجنون نخوانی
ای دوست سرگذشت من از اهل راز پرس در کار عشق حال دل از دیده ی باز پرس
ای پرده پوش قصه من، بگذر از سرم کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت