سرنگونسار

معنی کلمه سرنگونسار در لغت نامه دهخدا

سرنگونسار. [س َ ن ِ گو ] ( ص مرکب ) نگونسار. سرنگون :
بدان را بهر جای سالار کرد
خردمند را سرنگونسار کرد.فردوسی.ستمکاره را زنده بر دار کن
دوپایش زبر سرنگونسار کن.فردوسی.سرنگونسار ز شرم و رو تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی.منوچهری.یک نیزه بر دهان آن کافر زد و او را سرنگونسار از اسب درافکند، زنگی جان بداد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).
هر کجا در دل زمین موشی است
سرنگونسار بر فلک میزد.انوری.اگر نه سرنگونسارستی این طشت
لبالب بودی از خون دل من.خاقانی.از شرم پیاده روی و ترس خویش خود را سرنگونسار از کمر می انداخت. ( جهانگشای جوینی ).
هر یکی را او به گرزی می فکند
سرنگونسار اندر اقدام سمند.مولوی.

معنی کلمه سرنگونسار در فرهنگ عمید

= سرنگون

معنی کلمه سرنگونسار در فرهنگ فارسی

( صفت ) سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار .

جملاتی از کاربرد کلمه سرنگونسار

زیر بالایی چون سوزن خویش سرنگونسار به..... دربرده
نقلست که یک روز زیر درختی بید فرود آمده بود و خیمه زده و کنیزکی ترک پایش می‌مالید و قدحی شربت بر بالینش نهاده و مریدی پوستینی پوشیده بود و در آفتاب گرم استاده و از گرما استخوان مرید شکسته می‌شد و عرق از وی می‌ریخت تا طاقتش برسید بر خاطرش بگذشت که خدایا او بنده‌ی ای و چنین در عز و ناز و من بنده‌ی ای و چنین مضطر و بیچاره و عاجز شیخ در حال بدانست و گفت: ای جوانمرد این درخت که تو می‌بینی هشتاد ختم قرآن کردم سرنگونسار ازین درخت در آویخته و مریدان را چنین تربیت می‌کرد.
بنگر به درختِ سرنگونسار که چیست یعنی همه شاخِ صنعِّ او باید دید
ستمکاره را زنده بر دار کن دو پایش ز بر سرنگونسار کن
بدان را بهَر جای سالار کرد خردمند را سرنگونسار کرد
فتاده زنگی شب سرنگونسار ستاره دامنش راکرده مسمار
بپای انداز خود را سرنگونسار مگر از خاک برگیرد ترا یار