معنی کلمه سرافیل در لغت نامه دهخدا
سرافیل را دید صوری بدست
برافراخته سر ز جای نشست.فردوسی.سرافیل هم رازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمانبر است.اسدی.آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب در زمان.خاقانی.سرافیل آمد و بر پر نشاندش
به هودج خانه رفرف رساندش.نظامی.حدیث سرافیل و آوای صور
نگفتم که ده میشد از راه دور.نظامی.رجوع به اسرافیل شود.