سرافشان

معنی کلمه سرافشان در لغت نامه دهخدا

سرافشان. [ س َ اَ ] ( اِ مرکب ) تیغ و مانند آن که چیزی را ببرد. ( آنندراج ) :
که هرکه ز رای و ز فرمان من
بپیچد ببیند سرافشان من.فردوسی.سپیده دمان هست مهمان من
به نخجیر بیندسرافشان من.فردوسی.|| ( نف مرکب ) جنباننده سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور. ( ناظم الاطباء ). || مست. ( آنندراج ).

معنی کلمه سرافشان در فرهنگ عمید

۱. سرافشاننده، سرجنباننده.
۲. [مجاز] مست.
۳. [مجاز] مغرور، متکبر.

معنی کلمه سرافشان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه سر کسان بیفشاند . ۲ - سر جنباننده از غرور و مستی و شور و حال .

معنی کلمه سرافشان در فرهنگ اسم ها

اسم: سرافشان (دختر) (فارسی) (تلفظ: sarafšān) (فارسی: سرافشان) (انگلیسی: sarafshan)
معنی: ویژگی کسی که سر می دهد و فداکاری می کند، ( در قدیم ) جنباننده ی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور

جملاتی از کاربرد کلمه سرافشان

هر آنچم اشارت کنی آن کنم به پای سمندت سرافشان کنم
ای شده فتح سرافراز، ز پای علمت دست بر سر عدو از تیغ سرافشان تو باد
برآورد گه بر سرافشان کنم همه لشکرش را خروشان کنم
برنجی معطر سرافشان به قند طبق ها فزون از چه و چون و چند
که هرکو ز رای و ز فرمان من بپیچد ببیند سرافشان من
شب تیره از تیغ رخشان کنم به آورد گه بر سرافشان کنم
وگر عنان خرد داده‌ای به دست هوا چو اسپ لانه سرافشان و بی‌عنان شده‌ای
خیره سران داشتند، سجدهٔ حق عار و شد سجده گهِ گردنان تیغ سرافشان او
ز باد عمود تو کوه بلند شود خاک نعل سرافشان سمند
ازتوملک یدوزحاسد دولت رقبه است هرکجادعوی باتیغ سرافشان باشد