معنی کلمه سرار در لغت نامه دهخدا
سرار. [ س ِ ] ( ع اِ ) شکنهای کف دست و پیشانی و اَسِرّة جمع آن است. ( منتهی الارب ). خط پیشانی و کف دست. ج ، اسراء، اسره. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || آنچه بریده شود از ناف کودک . || آخرین شب از ماه. ( منتهی الارب ) . محاق : محاق و وقت پنهانی نور [ یعنی ماه را ] بتازی سرار خوانند از بهر آن. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ).
شمع را هر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول
باغ را هر سال عزل و ماه را هر مه سرار.کمال الدین اسماعیل.|| ( اصطلاح عرفان ) عبارت از محاق سالک است در حق در موقع وصول تمام. ( فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات صوفیه ).
سرار. [ س ِ ] ( ع مص ) با کسی راز گفتن. ( مجمل اللغة ). مسارة. با کسی راز کردن. ( المصادر زوزنی ) :
صد نشان است از سرار و از جهار
لیک بس کن پرده زین هم برمدار.مولوی.تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار.مولوی.
سرار. [ س َ ] ( اِخ ) وادیی است در بطن حله. ( منتهی الارب ).
سرار. [س ِ ] ( اِخ ) موضعی است به بلاد عقیم. ( منتهی الارب ).
سرار. [ س ِ ] ( اِخ ) موضعی است به حجاز. ( منتهی الارب ).
سرار. [ س ِ ] ( اِخ ) وادیی است که صنعا را می شکافد و گاهی که باران آید آب در آن فزون شود و در سنوان ریزد و دریاچه مانندی شود. ( از معجم البلدان ).