سر رفتن. [ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از دست شدن سر. مردن. کشته شدن : در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.سعدی.گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنی است دیر یا زود.سعدی. || ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ). - سر رفتن حوصله ؛ دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن. - سر رفتن دل ؛دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن. - سر رفتن مدت ؛ منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن.
معنی کلمه سر رفتن در فرهنگ معین
( ~. رَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - لبریز شدن ، پُر شدن . ۲ - به پایان رسیدن . ۳ - بی حوصله شدن .
معنی کلمه سر رفتن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) یا سر رفتن دیگ . کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ . یا سر رفتن حوصله . بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی .
جملاتی از کاربرد کلمه سر رفتن
ندارد اوحدی با من سر رفتن ز کوی تو تو او را یادگار من نگه میدار، من رفتم
محرم ما را سر رفتن نبود نیست کنون هم سر برگشتنش
تو خود زینجا سر رفتن نداری که جز خوردن و یا خفتن نداری
باز جنگطلب یا صرفاً باز, لفظیست که در سیاست برای کسی به کار میرود که در مباحثه بر سر رفتن به جنگ، یا ادامه یا تشدید کردن یک جنگ حاضر، حامی جنگ است. بازهای جنگطلب متضاد کبوترها هستند. این لفظ از قیاس با پرندههایی با همین نامها برداشته شدهاند: بازها درندگانی هستند که به دیگر حیوانات حمله کرده و آنها را میخورند، در حالی که کبوترها بیشتر دانه و میوه میخورند و به طور تاریخی نمادی برای صلحند.
گر سر رفتن بود سوی گریبان رو کنید شمع زپن محفل برون بیزحمت پا میرود
ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید همتی با من محبوس گرفتار شده
جانم به سر رفتن و شکل تو کشنده بیچاره من آن دم که تو در پیش من آیی
اوبرین به تمام شهرهای آزاد سفر کرد، مکانهایی که در آنها بیشتر در مورد سمها و همچنین هنرهای شرورانه تر یادگرفت. او در سیتادل درس خواندهبود و تا حدی استعداد داشت که تا قبل از خسته شدن و سر رفتن حوصلهاش، شش حلقه استادی برای خود ساخته بود. او در سرزمینهای آنسوی دریای باریک، به عنوان سرباز در درگیریها شرکت داشت، و قبل از اینکه گروه مزدور خود را تأسیس کند، مدتی با پسران دوم همراه بود.
کوهکن باشم و باید بکنم جان در کوه نه چو پرویز سر رفتن ار من دارم
گر سر رفتن از خویش سعیدا داری شاهراه نظر و چاک گریبان حاضر
زین حیف اگرم جان سر رفتن دارد برخیزم و پا فراز جان پیش نهم