معنی کلمه سجده گاه در لغت نامه دهخدا
شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک
همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز.سوزنی.ساعتی در خدای خود نالید
روی در سجده گاه خود مالید.نظامی.رفت در مسجد سوی محراب شد
سجده گاه از اشک شه پر آب شد.مولوی.او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه.( مثنوی ).سجده گاه هفت اقلیم است مسندگاه تو
قبله هفت آسمانست آسمان آفتاب.عرفی ( از آنندراج ).