سبیلی

معنی کلمه سبیلی در لغت نامه دهخدا

سبیلی. [ س َ ] ( ق ) به سبیل. برایگان. مفت. مجانی :
ز بس کو داد سیم و زر سبیلی
نماند اندر جهان نام بخیلی.( ویس و رامین ).
سبیلی.[ س َ ] ( ص نسبی ) نسبتی است مر سبیلة را و آن بطنی است از قضاعة. ( الانساب سمعانی ) ( لباب الانساب ص 531 ).

معنی کلمه سبیلی در فرهنگ عمید

= اسبله

معنی کلمه سبیلی در فرهنگ فارسی

نسبتی است مرسبیله را وان بطنی است از قضاعه

معنی کلمه سبیلی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَبِیلِی: راه و روش من
ریشه کلمه:
سبل (۱۸۱ بار)ی (۱۰۴۴ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه سبیلی

چو گل که رفته و، زو یادگار مانده گلاب خوش است بذل سبیلی ز اغنیا میراث
برون ز شیون اعداش را سبیلی نیست سبیل‌گشت بر اعدای او مگر شیون
گنج سبیلی خوان خلیلی نیست بخیلی خوی افندی
ز بس کاو داد سیم و زر سبیلی نماند اندر جهان نام بخیلی
ذرهٔ گر جبرئیلی بایدت امر را جانی سبیلی بایدت
اقطاع در دوران سلاجقه توسعه وسیعی یافت و اوج تلاش‌ها برای پیشرفت نظام اقطاع داری در دوران خواجه نظام الملک وزیر جلال الدین ملکشاه سلجوقی صورت گرفت. از دید خواجه نظام الملک: «مقطعان که اقطاع دارند باید بدانند که ایشان را بر رعایا جز آن نیست که مال حق که بدیشان حوالت کرده‌اند از ایشان بستانند بر وجهی نیکو و چون آن بستدند آن رعایا بتن و مال و زن و فرزند و ضیاع و اسباب از ایشان ایمن باشند و مقطعان را برایشان سبیلی نبود.»
ناف هر چشمه رود نیلی شد هر سبیلی به سلسبیلی شد
بشکّر در ده آواز سبیلی که نیکو نبود از نیکو بخیلی
خطی که تو کشی همه ارکان ملک را رائی است مستقیم و سبیلی است مستبین
بر اساس نوشته‌های تاریخی و نگاره‌های موجود، باسیل دوم فردی کوتاه قد اما با اندامی موزون، چشمان آبی روشن، صورت گرد و سبیلی کامل و پرپشت که به‌هنگام عصبانیت یا انجام ملاقات‌هایی آن را میان انگشتانش می‌چرخاند توصیف شده‌است. او ساده لباس می‌پوشید و ناگهان شروع به سخن‌گفتن می‌کرد. در عین‌حال او را فردی تند مزاج، تلخ و زودخشم توصیف کرده‌اند که بیشتر اوقات همچون سربازی در حالت آماده‌باش به‌سر می‌برد.
و آن روز فضل سرای خویش بیاراسته بود بر سبیلی که بزرگان حیران بماندند. چندان نفائس جمع کرده بود که انفاس از شرح و صفت آن قاصر بودند.