سایه فکن

معنی کلمه سایه فکن در لغت نامه دهخدا

سایه فکن. [ ی َ / ی ِ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرکب ) سایه انداز. سایه دهنده. سایه گستر :
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه شاد از آن سرو سایه فکن.فردوسی.توانم مگر پایگه ساختن
بر شاخ آن سرو سایه فکن.فردوسی.سایه خویش هم نهان خواهم
چون شود سرو دوست سایه فکن.خاقانی.کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش.ابن یمین.رجوع به سایه افکندن و سایه فکندن شود.

معنی کلمه سایه فکن در فرهنگ عمید

آنچه سایه بیندازد، سایه فکننده، سایه انداز، سایه دهنده، سایه گستر: درخت سایه فکن.

معنی کلمه سایه فکن در فرهنگ فارسی

سایه انداز

جملاتی از کاربرد کلمه سایه فکن

تو همای دولتی سایه فکن بر این ضعیفان که بزیر سایه ات سرو بلند سر فرازد
بر لب جوی فرحزاست بسی بزم طرب تا که آن سرو سهی سایه فکن بر لب جوست
بود ظلمت هنوز سایه فکن گفت اسکندر این خبر با من
سایه نیفکنده بر این چار باغ سایه فکن بر یر طاووس زاغ
بر طوطی سخن چو هما سایه فکن تا همچو باز چتر تو گردون سپر شود
کند ز دولت باقی به شهریاران ناز به هر که سایه فکن شد همای درویشی
چون ابر بهاری به سرم سایه فکن شد بر هر بر بومم که نظر کرد چمن شد
همای سایه فکن این چنین بود که منم خود استخوان خورد و ملک زیر سایة اوست
از چه نباشد چنین ‌که هست به فرقم سایه فکن شهپر همای همایون
تف آفتاب جز از ند همه را بخر من جان شرر مگر آنکه سایه فکن شود بسرش لوای محمدی