سامان کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن : تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی.عنصری.شیرخان ، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. ( تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197 ).
معنی کلمه سامان کردن در فرهنگ فارسی
تمشیت و نظم دادن
جملاتی از کاربرد کلمه سامان کردن
نتوان جمع به شیرازه سامان کردن خاطری را که غم رزق پریشان دارد