سالار لشکر

معنی کلمه سالار لشکر در لغت نامه دهخدا

سالار لشکر. [ رِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وازع. ( منتهی الارب ). امیر لشکر. فرمانده سپاه. سردار سپاه. فرمانده لشکر. رجوع به سالار شود.

معنی کلمه سالار لشکر در فرهنگ فارسی

وازع امیر لشکر

جملاتی از کاربرد کلمه سالار لشکر

بریده ز سالار لشکر امید که جان کی رهاند ز دیو سپید
بدو گفت سالار لشکر تویی بتو باز گردد بد و نیکویی
چنین گفت سالار لشکر به شاه که فرمان تو برتر از شید و ماه
سپه را به سالار لشکر سپرد برفت و جهاندیدگان را ببرد
بجز پیر سالار لشکر مباد
سپه را به سالار لشکر سپرد وزان رومیان پنج دانا ببرد
در سال ۱۳۰۰ قمری بعد از مرگ محمدرحیم خان علاءالدوله، امیر نظام به پیشنهاد مظفرالدین میرزا ولیعهد آذربایجان، تصدی امور پیشکاری آذربایجان به حسنعلی‌خان داده شد و لقبش را به سالار لشکر ارتقاء دادند.مهمترین اقدام حسنعلی‌خان در این زمان یاری دادن به حسن رشدیه در تأسیس مدرسه رشدیه در تبریز بود.
همان اسپ و گردون و صندوق برد سپه را به سالار لشکر سپرد
برانگیخت از بام دژ تیره دود دلیری به سالار لشکر نمود
یکایک به سالار لشکر بگفت ز خواب و ز آرام و خورد و نهفت
بگیرد تو را نزد قیصر برد گرت نزد سالار لشکر برد