سال قحط

معنی کلمه سال قحط در لغت نامه دهخدا

سال قحط. [ ل ِ ق َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سال که در آن هیچ یافت نشود. عام سَنیت. ( منتهی الارب ). مُسنِت. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه سال قحط در فرهنگ فارسی

سال که در آن هیچ یافت نشود

جملاتی از کاربرد کلمه سال قحط

مصریان را چهر یوسف قوت جان شد سال قحط یار هم ما را ز روی ومو نهار وشام داد
دیگری گفت: بار خدایا دانی که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله‌ای بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگی بمانده، زنی آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وی طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگی و بی کامی دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وی طمع کردم و بر وی همی‌پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوی بردم بر خود بلرزید و آهی کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا می‌ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنی ناقص عقل بوقت ضرورت و بی کامی از خدا بترسد و من بوقت فراخی و نعمت چون از وی نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وی بشناختم و با وی نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانی که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایی ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایی بابشان پیوست.
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه
حسن یوسف قوت جان شد سال قحط آمدیم از قحط ما هم سوی تو