ساز و سامان

معنی کلمه ساز و سامان در لغت نامه دهخدا

ساز و سامان.[ زُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و رسم. ساز و آئین. ساز و پیرایه. راه و رسم. رسم و راه :
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 101 ).رجوع به سازشود.

معنی کلمه ساز و سامان در فرهنگ فارسی

سازوساخت، سروسامان، راه ورسم

جملاتی از کاربرد کلمه ساز و سامان

روان پروران از همه آفرینش سه چیز را برتر نهاده اند و یاران دید و دانش هر یک به اندازه پای و مایه خویش کیسه و دیده بر آن دوخته و گشاده، نخستین سیم سره وزرسار است که پست تا بالا و خواجه تا لالا را کار دو کیهان از وی به ساز و سامان است و آرزوهای فرومایه تا والا از او در آستین و دامان.
فرزند سفارش ها و نگارش های مرا در کار دو کیهان پس گوش منه و فراموش مساز. که اگر سر موئی کوتاهی آری و بی راهی کنی، در پیشگاه بار خدای و پاک پیمبر از هر دو یاوری خواهم خواست، و دور از همه با تو داوری خواهم کرد . ساز و سامان زن و فرزند زشت و زیبا هر چه دارم سپرده تست. زیر باری گران رفته ای و خود را تواناتر از دگران گفته ای. اگر از تن آسائی بر کران نپائی و به راستی و درستی کاربند یاسای پیشوای پیمبران نیائی، سودت همه زیان خواهد کرد و بهارت برگ کام و بار خرمی نارسته کوب خزان خواهد خورد.
ببخشا یکی بر تن و جان خویش برون بر همین ساز و سامان خویش
که من ساز و سامان کید و سپاه به هم برزنم با چنین دستگاه
جهان را ساز و سامان رفته درهم واویلا
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده هم بر آن آئین که حج را ساز و سامان دیده‌اند