ساز سفر

معنی کلمه ساز سفر در لغت نامه دهخدا

ساز سفر. [ زِ س َ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسباب سفر. سامان سفر. بسیج سفر. ساختگی. سامان :
شغلکی دارم بر دست که از موقف آن
هم مرا ساز سفر باشد و هم ساز حضر.فرخی.رجوع به ساز شود.

جملاتی از کاربرد کلمه ساز سفر

همان ساعت بحکم شاه عادل سران ساز سفر کردند کامل
زاد راه و رهبری آزاده را در کار نیست مرغ را ساز سفر وا کردن بال و پرست
پس چون ترا ای پسر ساز حج بود هیچ تقصیر مکن که ساز سفر حج پنج چیزست: مکنت و نعمت و توانائی و مدت و داد و حرمت و امن و راحت، چون ازین بهره یابی جهد کن بر تمامی و بدانک حج طاعتیست کی دایم چون ساز بود اگر نیت در سال مستقبل معلق کنی جرم امام از تو منقطع گردد ولکن زکوة مال طاعتیست که بهیچگونه چون مکنت بود نادادن عذری نیست و خدای تعالی زکوة دهندگان را از مقربان خواند و مال مردم زکوة دهنده در میان دیگر قوم چون مثال پادشاه است در میان رعیت کی روزی‌ده او بود و دیگران روزی‌خواره و حق تعالی تقدیر کرد تا گروهی درویش باشند و گروهی توانگر و توانا باشند، با آنک همه اگر همه را توانگر گردانیدی توانستی ولکن دو گروه از آن کرد تا منزلت و شرف بندگان پدید آید و برتران از فروتران پیدا شوند کی چون پادشاه که یک خدمتکار را روزی‌ده قوی کند، پس اگر این خدمتکار که روزی‌ده بود روزی خورد و ندهد از خشم پادشاه ایمن نباشد. اما زکوة در سالی یک‌بارست و بر تو فریضه است، لکن اگر چه صدقه فریضه نیست در مروت و مردمی است، چندانک توانی میده و تقصیر مکن که مردم صدقه‌ده دایم در امن خدای تعالی باشد و امن از خدای تعالی بغنیمت باید داشت و زنهار ای پسر که در نهاد زکوة و حج دل بشک نداری و کار بیهوده نسگالی و نگویی که دویدن و برهنه بودن و ناخن ناچیدن و موی ناپیراستن چراست و از بیست دینار نیم دینار چیست و زکوة چیست و زکوة گوسفند و شتر چه بود و گوسفند چرا قربان کنند، بدین حکمت دل پاک دار و گمان مبر که آنچ تو ندانی خیری نیست که خیری آنست که ما ندانیم و تو بفرمان برداری حق تعالی مشغول باش که ترا با چون و چرا هیچ کار نیست؛ چون این فرمان بجای آوردی بشناس که حق مادر و پدر هم از فرمان خدای است عزّوجل.
کافور گشت موی تو ساز سفر بکن کامد گه رحیل سوی عالم جزا
نه با تو زینت خانه نه با تو ساز سفر بساز ساز سفر پس بفال نیک خرام
یافت آگاهی که من ساز سفر سازم همی دشت و بر یک چند بگزینم همی بر شهر و در
رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج بی برگ درین منزل ویران نتوان بود
اجل بحکم الهی چو کوس رحلت زد گرفت ساز سفر مرسل فرشته صفات
گرفتم آنکه دعاگو برای ساز سفر حدیث خیمه و اسب و قبا نخواهد کرد
میر مر ساز سفر داد مرا لیکن من همه ناچیز و تبه کردم از بی بصری