معنی کلمه زنهارخوار در لغت نامه دهخدا
از دل بهر نگار شکاری همی کند
تا خوش بود بر آن دل زنهارخوار او.فرخی.ور بی بهانه رفتن خواهی همی
بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار.فرخی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).مباش از جمله زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.( ویس و رامین ).نبیند ز من لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش.ناصرخسرو.چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهارخوار.نظامی.به خیل هر که می آیم به زنهار
نمی بینم بجز زنهارخواران.سعدی.باوی گفت ای مرد زنهارخوار، از بس که خون ناحق ریختی.( رشیدی ).