زحم

معنی کلمه زحم در لغت نامه دهخدا

زحم. [ زَ ] ( ع مص ) انبوهی کردن و بدوش برزدن . ( المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257 ) ( تاج المصادربیهقی ) ( کنز اللغة ) ( کشف اللغات ). انبوهی کردن و تنگی نمودن. ( آنندراج ): زحمه زحماً و زحاماً؛ انبوهی کرد او را و تنگی نمود. ( از منتهی الارب ). «زحم القوم بعضهم بعضاً»؛یعنی انبوهی کردند آن گروه ، گروه دیگر را و دفع نمودند. ( ناظم الاطباء ). زحمت و انبوه. ( غیاث اللغات ). تنگی کردن و دفع کردن کسی در جایی تنگ. ( از اقرب الموارد ). تنگی کردن در مجلس. تضایق. ( از متن اللغه ). تنگی کردن. ( از کتاب الافعال ابن قطاع چ حیدر آباد ج 2 ص 83 ) ( از لسان العرب ). در تنگنا افکندن. زحمت نیز بدین معنی آید. ( از المعجم الوسیط ). مصنف قاموس گوید،زحم و زحام هر دو مصدر زَحَم َ است بمعنی تنگ گرفتن و این غلط است ، زیرا زحام مصدر باب مفاعله و بمعنی زحم است. نه اینکه مصدر این بابست ، چنانکه جوهری گفته که «الزحمة، الزحام یقال زحمته و زاحمته ». ( از شرح قاموس ). فشردن و فشار آوردن جمعیت همدیگر را در جایگاهی تنگ. ( از کازیمیرسکی )( از دزی ج 1 ص 582 ). || نزدیک شدن به عددو حدی را زحم و زحام گویند . ( از کازیمیرسکی ): «زحم فصل الشتاء»؛ یعنی فصل پاییز نزدیک شد. ( از دزی ج 1 ص 582 ). || افزوده شدن جمعیت بر تعداد معین. ( از کازیمیرسکی ). || تشویش دادن. زحام. ( کنزاللغه ) ( کشف اللغات ). || غلبه کردن. پیروزی یافتن هنگام نبرد و مانند آن : زحمت الرجل ؛ یعنی پیروز گشتم بر او. ( از کتاب الافعال ابن قطاع چ حیدر آباد ج 2 ص 83 ) . || مردم فراهم آیندگان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ازدحام کنندگان. مزدحمان ، و این از باب تسمیت به مصدر است همچنانکه در زحام که مصدر است نیز چنین کنند و از آن اراده جمعیت انبوه و گردهم آمده را کنند. ( از اقرب الموارد ). ازدحام کنندگان. ( از متن اللغة ) ( از الوسیط ) ( از تاج العروس ). زحام اسم است و انبوه شوندگان را میگویند. ( از ترجمه قاموس ) :
جاء بزحم مع زحم فازدحم
تزاحم الموج اذا الموج التطم.
ابن سیده گوید: در این بیت تزاحم مصدر ( مفعول مطلق ) است برای فعلی غیر مذکور. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
زحم. [ زُ ] ( اِخ ) مکه معظمه یا آن ام الزحم است. ( از ترجمه قاموس ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مکه معظمه و همچنین است ام الزحم. ( ازناظم الاطباء ). با راء معروف تر است. ( از متن اللغه ).ثعلب این نام را برای مکه نقل کند و ابن سیده گوید،معروف رحم است. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

معنی کلمه زحم در فرهنگ فارسی

مکه معظمه

جملاتی از کاربرد کلمه زحم

چشم پیکانت، نگاهی کرده روزی سوی دل زحم هرگز بر ندارد چشم خویش از روی دل