زحق. [ زَ ] ( ع مص ) بکوشش ، چیزی از کسی گرفتن. زحک نیز بدین معنی آید: لم یعط فلان الا زحقاً؛ یعنی نبخشید مگر به جهد و کوشش. ( از متن اللغة ). رجوع به زحک شود.
جملاتی از کاربرد کلمه زحق
هرکه فانی شد ز دید او دید دید هم زحق گفت وز حق رازی شنید
درودش زحق بر تن و جان پاک بدان تربت و قبه ی تابناک
مرا که دل زغم معصیت ورق و رقست امید نور تجلی زحق طبق طبق است
این یکی از خود ره حق بسته است وان دگر از خود زحق وارسته است
ترا گور و کفن مشغول کرده بسی سالت زحق معزول کرده
به مهر یار سرشتند عنصر ما را بیا زحق مگذر بین که طرفه معجونیم
بی اندازه بگریست بهر یزید زحق خواست مزدش دهد چون شهید
مرگ پیش از اجل همیباشد تا مقامت زحق بیفزاید
بگفتمش به نرمی زحق شرم دار تو را با کسان پیمبر چه کار؟
بحاجت صحبت ایشان زحق خواست که تا گردد تمامت کارشان راست