زجم

معنی کلمه زجم در لغت نامه دهخدا

زجم. [ زَ ] ( ع مص ) شنیدن سخن خفی و نرم. و فعل آن از باب نصر آید. ( از منتهی الارب ). شنیدن چیزی است از سخن پنهان. ( از اقرب الموارد ). || گفتن سخن ، گویند: سکت فما زجم بحرف ؛ یعنی خاموش شد و نگفت سخنی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به زجمة، زجنة و زجبة شود. || گفتن سخنی که مخاطب آنرا نفهمد. گویند: زجم له بشی ما فهمه ؛ سخنی گفت که او نفهمید. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).
زجم. [ زُج ْ ج َ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). پرنده ای است. ( شرح قاموس ). زجم مقلوب زمج است. ( از تاج العروس ). رجوع به زمج شود.

معنی کلمه زجم در فرهنگ فارسی

مرغی است پرنده ایست

جملاتی از کاربرد کلمه زجم

گاه تمثالی زجم گه از فریدون ساختند گاه نقشی از ملکشه گه ز سنجر داشتند
می نوش و مخور غم جهان زانک جز جام نشان زجم نباشد
گدای میکده در دست جام جم دارد چه هست جام جهان بین زجم چه کم دارد
جام جم گیر و مخوان قصه زجم می بخواه و بگذر از کاوس کی
حسرت زجم نمیبرد و جام میکشد آنرا که در زمانه بسر چشم عبرت است
تاج دل افروز او داده ز کسری نشان تخت همایون او مانده زجم یادگار
اگر خاتم زجم بربود دیوی بمعنی صاحب تاج و نگین نیست