زجور
معنی کلمه زجور در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه زجور
مرا چو چشمه شده چشم ها زجور فلک کنم به ناخن از آن روی وی بر رخسار
شهش گفت ای عم والا گهر زجور یزید آمدم بی پدر
تهی گشت گیتی زجور و فساد که شد کشته در جنگ ابن زیاد
مویم چو قیر بود که در عشقت آمدم قیر مرا زجور و جفا شیر کرده ای
برنپیچم سر زجور بیحسابت از کمند دستت از دامن نمیدارم الی یوم حساب
زجور دهر الف چون نون شدهستم زجور دهر الف چون نون شود،نون
ز دست فتنه این اختران سیمابی زجور کینه این آسمان زنگاری
دستی که زجور چرخ بر سر دارم در دامن هرکه می زنم سودی نیست
یک چند زجور تو برآسایم گر دولت عافیت دهد دادم
فلک لبالب کردی جهان زجور و ستم اگر نه سنگ تو می آمدیش بردندان