معنی کلمه زبون کشی در لغت نامه دهخدا زبون کشی. [ زَ ک ُ ] ( حامص مرکب ) زبون کش بودن. زیردست آزار بودن. مظلوم کشی. حق کشی در مورد زیردستان و مظلومان. رجوع به زبونکش شود.
جملاتی از کاربرد کلمه زبون کشی تو آن زبون کشی که گه قتل سرکشان میلی به عاشقان زبونت نیافتم تیغم به زبون کشی چو مانوس نبود در قبضهٔ قدرتم جز افسوس نبود کشتی مرا ز کینه به تیغ زبون کشی گویا نشد دچار کس از من زبون ترت