معنی کلمه زبید در لغت نامه دهخدا
زبید. [ زَ ] ( اِخ ) از رودهای یمن است. بستانی آرد: رود زبید تقریباً تنها رود عربستان است که متصل بدریا است. این رود در طرف شمال از دشتی حاصلخیز بمسافت 80 میل عبور میکند. ( از دایرةالمعارف بستانی ).
زبید. [ زَ ] ( اِخ ) نام وادیی است در یمن ، سپس شهری که در این وادی است بدین نام شهرت یافته است. ( از معجم البلدان ).
زبید. [ زَ ] ( اِخ ) شهری است به یمن. ( منتهی الارب ). شهری معروفست به یمن. نقشه ساختمان این شهر را محمدبن زیاد مولای مهدی عباسی و فرستاده رشید به یمن رسم کرد. وی هنگامی که از طرف رشید به یمن رفت این نقطه را برگزید و شهر زبید را بوجود آورد و برای آن دروازه ها و باروهابساخت و بسال 245 هَ. ق. درگذشت. و پس از او فرزندش ابراهیم بن زیاد جایگزین او گردید و تا 289 در مقام پدر ببود و پس از او فرزندش زیادبن ابراهیم ، و پس از او نیز برادرش اسحاق متصدی مقام او شدند. اسحاق در391 درگذشت و فرزندش زیاد که هنوز کودکی بیش نبود بجای او برگزیده شد و حسین بن سلامه وزارت او را بعهده گرفت. ابومنصور فاتکی وزیر، بر گرداگرد بارویی که بدست حسین بن سلامه وزیر ساخته شده بود بارویی دیگر بناکرد، سپس سیف الاسلام طغتکین بن ایوب در 589 باروی سوم گرد شهر ایجاد کرد و چهار دروازه برای آن قرار داد. ابن مجاور گوید: برجهای شهر زبید را برشمردم یکصدوهفت برج و فاصله بین هر دو برج 80 ذراع بود و محیط هربرج بیست ذراع. با این حساب ، دور شهر ده هزارونهصد ذراع میشد. ابن سمره جندی در تاریخ یمن و همچنین صاحب کتاب المفید فی تاریخ زبید اخبار و تاریخ و خصوصیات این شهر را بشرح آورده اند. ( از تاج العروس ). شهری است به یمن ، از آن شهر است موسی بن طارق و محمدبن یوسف و محمدبن شعیب که محدثان اند. ( آنندراج ). شهری است [ بعربستان ] از یمن و هیچ شهری نیست از پس صنعا از یمن از این بزرگتر و از وی بر سه روزه راه حدود حبشه است و بازرگانی ایشان سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی ، یک درم سنجد. ( حدود العالم ). یاقوت آرد: زبید نام یک وادی است که در آن وادی شهری است بنام حصیب ، سپس این شهر بنام آن وادی یعنی زبید اشتهار یافت تا آنجا که جز به نام زبید شناخته نشود. زبید ( یا حصیب ) شهری است مشهور در یمن که در روزگار مأمون عباسی ایجاد شد روبروی ساحل غلافقه و ساحل مندب. زبید نامیست که مرتجلاً بر این شهر نهاده شده و جمعی کثیر از علماء بدان منسوب اند. روزی یک عده از اولاد زیاد و هشام را بنزد مأمون بردند. در میان آنان مردی بود از بنوتغلب بنام محمدبن هارون. مأمون با آن جمع سخن گفت و از نسب و نژادشان پرسید، بنی زیاد و بنی هشام نسبت خود گفتند، و چون تغلبی نام و نسب خود بازگفت مأمون بگریست و گفت مرا با محمدبن هارون چه کار... آنگاه بفرمود او را آزاد کردند بخاطر نام خود و نام پدرش ، اما امویان و زیادیان را فرمان کشتن داد. یکی از بنی زیاد که فرمان قتل را شنید مأمون را گفت یا امیرالمؤمنین چه دروغزنند مردمی که ترا به حلم و بخشایش و پرهیز از ریختن خون ناحق ، می ستایند... اگر تو ما را بخاطر گناه ما میکشی بخدا سوگند هیچگاه از طاعت خارج نگشتیم و ترک جماعت نگفتیم و اگر بخاطر جنایاتی که بنی امیه در خاندان شمامرتکب شده اند دستور کشتن میدهی خداوند فرماید: «و لاتزر وازرة وزر اخری ». ( قرآن 164/6، 15/17، 18/35، 7/39 ). مأمون را سخن او خوش آمد و جمله را که از صد تن بیشتر بودند ببخشید و حسن بن سهل برای آنان میهمانی مفصلی ترتیب داد. بسال 202 که با ابراهیم بن مهدی بیعت شد، نامه ای از حاکم یمن رسید مشعر به اینکه قبیله اعاشر در تهامة سر از طاعت پیچیده اند. حسن بن سهل یکی از زیادیان را که محمدبن زیاد نام داشت و همچنین مروانی و تغلبی را نزد مأمون ستود و بنیکی یاد کرد و گفت اینان مردانی متعصب اند، برای سرکوب کردن شورشیان یمن میتوان از وجود آنان استفاده کرد. مأمون بفرمود تا زیادی و آن دو تن را به یمن بفرستند ابن زیاد را با سمت امیری ، ابن هشام را با سمت وزیری و تغلبی را با مقام قضاء. زیادی در سومین سال به حج رفت ، سپس به یمن بازگشت ، و تهامه را گشود و زبید را بسال 204 پی افکند. ( از معجم البلدان ). و در ذیل «حصیب » آرد: حصیب نام آن وادی است که زبید در آن واقع است ، ابن ابی دمینه همدانی گوید: حصیب قریه زبید است و آن سرزمین اشعریان است ، در برخی از نقاط آن ، بنووافد ( از بنوثقیف ) با اشعریان آمیخته و هم مسکن شده اند. جمحی آرد: حصیب اسم مدینه زبید و زبید اسم وادی است.