معنی کلمه زبیری در لغت نامه دهخدا
زبیری. [ زُ ب َ ] ( ص نسبی ) طرفدار آل زبیر عوام. پیرو عبداﷲ زبیر. طرفدار قیام عبداﷲ زبیر. کسی که برای بنی زبیر عوام ( در مقابل بنی هاشم یا بنی امیه ) تعصب ورزد: دخل رجل من بنی مخزوم علی عبدالملک بن مروان و کان زبیریاً. ( العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 66 ).
زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابوابراهیم بن حمزةبن محمدبن حمزةبن مصعب بن زبیربن عوام. از راویانست. وی از ابراهیم بن سعد و عبدالعزیزبن ابی حازم و دیگران روایت دارد و محمدبن اسماعیل بخاری ازاو نقل روایت کند. ( از انساب سمعانی ).
زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابوبکربن حسن. از نحویان است. وی تألیفی بنام «الابنیة فی النحو» پرداخت و در 279 هَ. ق. وفات یافت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).
زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن عبداﷲبن زبیر بکار. ازراویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی ( قسمت القاب )، و رجال نجاشی ، نقد الرجال ، و ریحانة الادب شود.
زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عطأاﷲبن عوض اسکندرانی ، ملقب به ناصرالدین. از افاضل اوائل قرن نهم هجری است که در عربیت و حسن معاشرت و محامد صفات زبانزد بوده است. در بدایت حال قاضی بلده خود بود و سپس به قاهره رفت و در آنجا نیزعهده دار مقام قضاء مالکیان گردید. شرح تسهیل و شرح بر مختصر ابن حاجب تألیف اوست. قاضی زبیری در اول رمضان 810 هَ. ق. درگذشت. ( از ریحانة الادب : قاضی ).
زبیری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) بکاربن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیر. از طرف هارون الرشید خلیفه عباسی به ولایت مدینه منصوب و مأمور گردیدکه آل ابی طالب را مورد سخت گیری قرار دهد. بکار زبیری را با یحیی بن عبداﷲ سرسلسله دودمان علوی مازندران داستانیست که در تاریخ طبری آمده است. همسر وی زنی از فرزندان عبدالرحمان عوف بود و بکار را دوست میداشت. بکار کنیزکی گرفت و این موجب تحریک حسادت همسرش گردید، وی دو غلام زنگی خود را فریفت و با کمک آنان بکار را شبانه بقتل رسانید. غلامان زنگی او در زیر شکنجه اقرار کردند که بکار را بدستور همسرش کشتند و درنتیجه اقرار آنان همسر زبیر اخراج و از ارث محروم گردید. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 صص 616 - 619 شود.