زبرق

معنی کلمه زبرق در لغت نامه دهخدا

زبرق. [ زِ رِ ] ( اِخ ) یحیی ملقب به فراء و مکنی به ابوالمعالی فرزند عبدالرحمن بن محمدبن یعقوب بن اسماعیل شیبانی مکی و معروف به ابن زبرق. در مصر بر سلطان صلاح الدین ایوبی وارد شد و نزد او و فرزندش مقیم گشت. زبرق خود و برادرش جاراﷲ نقل حدیث کنند و زبرق خود از تقی فاسی سماع دارد. وی در سال 817 هَ. ق. وفات یافت. عبداﷲبن صالح بن احمدبن ابی المنصور عبدالکریم بن یحیی از فرزندان زبرقست. از برادرش دو پسر به نام عبدالکریم و علی به جده رفته و در آنجا خطبه گفته و حدیث کرده اند و هنوز از اولاد آنان درجده و مصر باقی میباشند. ( تاج العروس ).

جملاتی از کاربرد کلمه زبرق

اگر چه گلشن حسن تو را خزانی نیست زبرق آه سحرگاهی صد شرر دارد
زروی گرم شیرین پرتوی گر کوهکن یابد زبرق تیشه کوه بیستون را آب گرداند
حجاب چهره ی جانان وجود خاکی تو است بر این حجاب شراری زبرق غیرت زن
اگر بر کوهکن شد نرم کوه بیستون تنها زبرق تیشه چندین سنگدل را نرم من کردم
شوق نزول عشق را داد بغافلان خبر مرده زبرق میبرد پیش فسرده آتشان
نه زبرق در خطر هست گیاه بوستانی زتو سوخت خرمن حسن تو خط عجب گیاهی
ز آهم بیستون سرچشمهٔ سیماب می‌گردد دل آهن زبرق تیشه من آب می‌گردد
به بار بر سر من ای سحاب جود و کرم نسوخته مرا تا زبرق فاقه گیاه
سحر است بر کمان نه دل را زتیر آهی که زبرق آه دارد شب تیره صبحگاهی
مزن خود را زرشک ای بوالهوس بر تیغ آه من که کوه طور پاس خود زبرق غیرتم دارد