زبردستان

معنی کلمه زبردستان در لغت نامه دهخدا

زبردستان. [ زَ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) ج ِ زبردست. متبوعان. بالاتران. فائقان. مقابل زیردستان. فرودستان :
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانت فردا با تو نیز احسان کنند.ناصرخسرو.هرکه بر زیردستان نبخشاید، بجور زبردستان گرفتار آید. ( گلستان سعدی ).
مصلحت بود اختیار رای روشن بین تو
بازبردستان سخن گفتن نشاید جز بلین.سعدی.

جملاتی از کاربرد کلمه زبردستان

ز بس دنیا زبردستان بماندند به زیر دست قومی زیردستان
می توان پیش زبردستان نهادن پشت دست روی دست از زیر دست خویش خوردن مشکل است
بر نیامد از زبردستان کسی با آسمان گوش تا گوش این کمان را آه گرم من کشید
ای زبردستان ز خشم خرده‌پایان‌، الحذر ای توانگر زین همه ظلم نمایان‌، الحذر
بی‌تمیز، آن‌ خائف‌ از انصاف‌ دینداران‌ چه شد؟ پردست‌،‌ آن فارغ از جور زبردستان کجاست‌؟
از ضعیفان می شود پشت زبردستان قوی گرچه داری صولت شیر از نیستان سرمپیچ
ری مرکز دستان زبردستان است هشدار که بی اراده آلت نشوی
هر که بر زیردستان نبخشاید، به جور زبردستان گرفتار آید.
از ضعیفان می شود پشت زبردستان قوی شعله آتش ز خار و خس به سامان می شود
از زبردستان مدارا با ضعیفان خوشنماست نیست لایق بحر را سرپنجه با مرجان زدن