معنی کلمه زبرج در لغت نامه دهخدا
ایغلی لدماغ به کغلی الزبرج. ( از تاج العروس ).
زر و طلا. ( ناظم الاطباء ). || ابر تنک با اندکی سرخی. ( منتهی الارب ). ابرتنک بی آب. ( دهار ). ابر تنک. ( مهذب الاسماء ). ابر رفیق سرخ رنگ. ج ، زبارج. ( قاموس ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغه ). این سخن فراء است و برخی گفته اند ابر آمیخته بسرخی و سیاهی است و نیز گفته اند: ابری تنک است که باد آنرا میروبد. و برخی گویند زبرج ابرسرخ است و بدین معنی است «سحاب مزبرج ». ارموی قول نخست را صواب داند و گوید: آن ابر را احتمال باران میرود اما ابر تنگ باران ندارد. ( تاج العروس ). در امالی قالی آمده : زبرج بگفته اصمعی ابری است که با باد متفرق میگردد. ابن درید گوید: چنین ابری را زبرج نخوانند مگر آنکه سرخی داشته باشد. ( از المزهرسیوطی چ 4 ج 1 ص 428 ). ابر تنک با اندک سرخی. ( ناظم الاطباء ). زبرج مزبرج ابر آراسته به سرخی است. عجاج گوید: «سفر الشمال الزبرج المزبرجا»؛ یعنی همانگونه که باد شمال ابرتنک زینت یافته از سرخی را میروبد. ( اقرب الموارد ). و در صحاح است که زبرج مزبرج ؛ یعنی ( ابر ) زینت شده. ( تاج العروس ). || زبرج در مفردات ابن بیطار، از الوان زرنیخ آمده. ابن بیطار گوید: زرنیخ راالوان بسیار است از آن جمله است : اصفر، احمر، زبرج و اخضر . ( مفردات ابن بیطار جزء2 ص 160 ).