معنی کلمه زبون داشتن در لغت نامه دهخدا
یکی ترک بد پیر نامش قلون
که ترکان ورا داشتندی زبون.فردوسی.سواران ترکان که روز درنگ
زبون داشتندی شکار پلنگ.فردوسی.چنین داد پاسخ یکی رهنمون
که ما داشتیم آن سپه را زبون.فردوسی.گر نخواهی که ترا خوار و زبون دارد
برتر از قدرش و مقدارش مگذارش.ناصرخسرو.این بد علاج و داروی دنبل که گفتمت
گر بخردی مدار تو قول مرا زبون.سوزنی.