زبون کش

معنی کلمه زبون کش در لغت نامه دهخدا

زبونکش. [ زَ ک ُ ] ( نف مرکب ) زیردست آزار. عاجزآزار. ( ناظم الاطباء ). مظلوم کش. پایمال کننده حق مظلوم :
گرچه در داوری زبونکش نیست
از حسابش کسی فرامش نیست.نظامی.این ده که حصار بیهشان است
اقطاع ده زبون کشان است.نظامی.

معنی کلمه زبون کش در فرهنگ فارسی

زیر دست آزار عاجز آزار مظلوم کش پایمال کننده حق مظلوم

جملاتی از کاربرد کلمه زبون کش

گرچه در داوری زبون کش نیست از حسابش کسی فرامش نیست
سپهرا کینه جویی با منت چند به این آیین زبون کش بودنت چند
هردم ز آسمان زبون کش رسد شکست همچون حباب خانه به سیلاب داده را