زبان داری
معنی کلمه زبان داری در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه زبان داری
اوحدی، گر تو صد زبان داری عاشق بیدرم زبون باشد
ور زانکه بری زبان داری تنها نه زبان که جان نداری
گر زبان داری به ذکر دوست جاری کن مدام در دهن دانی نه از بهر حکایت گفتنست
چو تو تیغ زبان داری گهربار بیا ای ابر روحانی گهر بار
چسان نسبت دهم پروانه را ای شمع با سوزت تو آتش بر زبان داری و او آتش به جان دارد
فرخی زیبد و واجب بود و هست سزا که همه سال بدین شکر زبان داری تر
چو سوسن صد زبان داری زبان درکش از این زاری ز غنچه بسته لب بشنو ز خاموشان خبر باری
یک زبان داری و صد عشوهگری من و صد جان ز پی عشوه خری