رواس

معنی کلمه رواس در لغت نامه دهخدا

رؤاس. [ رُ آ ] ( اِخ ) ابن دالان بن سابقة... ابن نوف بن همدان. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رؤاس. [ رُ آ ] ( اِخ ) حرث بن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعةبن قیس عیلان است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). و چند تن بدو منسوبند.
رواس. [ رَ ] ( اِ ) رستنیی باشد و آن بیشتر در آبهای ایستاده روید و به عربی جرجیرالماء و کرفس الماء خوانند. ( برهان قاطع ). کرفس آبی. بلاغ اوتی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم نبطی قرةالعین است. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قرةالعین و جرجیرالماء و ماده بعد شود.
رواس. [ رِ ] ( اِ ) ریباس. ( شعوری ) ( از اشتینگاس ) ( ناظم الاطباء ). ریواس. رجوع به ریباس و ریواس و ماده قبل شود.
رواس. [ رَوْ وا ] ( از ع ، ص ، اِ ) صاحب آنندراج آرد: صحیح به همزه مشدد است و به واو خطاست. ( آنندراج ). مصحف رَاءّس [ به همزه مشدده ] است که بمعنی سَرفروش است. ( از منتهی الارب ). بائعالرؤوس. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ذیل رأاس ). کله فروش. ( آنندراج ). کیپاپز. کله پز. رجوع به رأاس شود :
بسان پاچه گاوی که از موی
برون آرد ورا شاگرد رواس.سوزنی.از سر گوسفند نتواند
یک سر موی کم کند رواس.سلیم ( از آنندراج ).
رواس. [ رَوْ وا ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن الفضل بن محمدبن جعفربن الصالح الرواس ، معروف به میرک بلخی. از مفسران است و کتاب تفسیر الکبیر از اوست. از ابوالحسین احمدبن محمدبن نافع و محمدبن علی بن عنبسة روایت کند. وی بسال 415 یا 416 هَ. ق. درگذشته است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رواس. [ رُوْ وا ] ( اِخ ) سیدمحمدمهدی بن علی رفاعی حسینی بغدادی صیادی ، مشهور به رواس و ملقب به بهاءالدین. از افاضل عرفای قرن سیزدهم هجری است. وی در سیزده سالگی پس از وفات پدر به حجاز رفت و در مکه و مدینه مقدمات علوم را بیاموخت و بسن هیجده برای تکمیل تحصیلات و معلومات به مصر رفت و احکام شریعت و علوم دیگر را از استادان جامعالازهر فراگرفت و پس از سیزده سال در 1251 هَ. ق. از مصر به عراق مسافرت کرد و در بغداد اقامت گزید و داخل در طریقت رفاعیه از طرق صوفیه شد و پس از آن به شهرهای حمص و حماة و شام و هند و چین و شهرهای ایران و قسطنطنیه و آناطولی مسافرتها کرد و عاقبت به بغداد بازگشت و بسال 1287 هَ. ق. در شصت وهفت سالگی درگذشت. از تألیفات اوست : 1 - الحکم المهدویة الملتقطة من دررالامدادات النبویة در تصوف چ بیروت. 2 - رفرف العنایة در تصوف چ مصر. 3 - مشکاةالیقین و محجةالمتقین که دیوان اوست و در قاهره بچاپ رسیده است. ( از ریحانة الادب ج 2 از معجم المطبوعات ). و رجوع به اعلام المنجد شود.

معنی کلمه رواس در فرهنگ عمید

= ریواس١
کله فروش، کله پز.

معنی کلمه رواس در فرهنگ فارسی

سرفروش، کله فروش، کله پز
( اسم ) گیاهی است که در آبهای راکد روید جیرجیر المائ کرفس المائ .
سید محمد مهدی بن علی رفاعی حسینی بغدادی صیادی مشهور به رواس و ملقب به بهائ الدین از افاضل عرفای قرن سیزدهم هجری است

جملاتی از کاربرد کلمه رواس

جهان گردیده بر رواس تاریک سر فرزند خود افکنده در دیگ
نقل است که سالها بگذشتی که مالک هیچ ترشی و شیرینی نخوردی. هرشبی به دکان طباخ شدی و دو گرده خریدی و بدان روزه گشادی. گاه گاه چنان افتادی که نانش گرم بودی. بدان تسلی یافتی، و نان خورش او آن بودی، وقتی بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتاد. ده روز صبر کرد، چون کار از دست بشد به دکان رواسی رفت و دو سه پاچه گوسفند بخرید و در آستین نهاد و برفت. رواس شاگردی داشت. در عقب او فرستاد و گفت: بنگر تا چه می‌کند.