معنی کلمه راشدی در لغت نامه دهخدا
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) جایی است در کرمان. مؤلف تاریخ سیستان گوید : و عمرو به بیابان کرمان آمد، چون به راشدی برسید محمدبن عمرو بیمار شد و آنجا فرمان یافت. ( تاریخ سیستان ص 245 ).
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) مهتر کردان سراف یا سیراف بعهد یعقوب لیث بود. رجوع به تاریخ سیستان ص 229 شود.
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) صاحب چهارمقاله نظامی عروضی نام این شاعر در شمار شعرای آل ناصر دین یعنی غزنویان می آورد و چنین میگوید: جز در این موضع از متن در هیچیک ازکتب تذکره و تاریخ نام این شاعر برده نشده است و ازبعضی قصاید مسعودسعد مفهوم میشود که راشدی از شعرای دربار سلطان ابوالمظفر و ظهیرالدولة رضی الدین ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ( 450 - 492 هَ. ق. ) بوده است. از جمله قصیده ای گفته بوده که مطلعش این است :
رونده شخصی قلعه گشا و صفدر
پناه عسکر و آرایش معسکر.
و هم مسعود در قصیده جوابیه خود او را بحسن نظم و نثر میستاید و در قصیده دیگر مرتبه راشدی را دون مرتبه خویش شمرده گوید:
خدایگانا دانی که بنده تو چه کرد
بشهر غزنین با شاعران چیره زبان
هر آن قصیده که گفتیش راشدی یکماه
جواب گفتم به زآن بدیهه هم به زبان
اگر نه بیم بودی شها بحق خدای
که راشدی را بفکندمی ز نام و ز نان.
و در تذکره ها نامی از این شاعر نیست و دیوان او نیز دیده نشده است. رجوع به چهارمقاله ص 113 حاشیه دکتر معین شود.
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) ادهم بن خطرة.از دانشمندان علم رجال بود. ( از ریحانة الادب ج 2 ).
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) بغدادی ، محمدبن جعفربن عبداﷲبن جابر راشدی مکنی بابو جعفر. او از عبدالاعلی بن حماد روایت کرد و ابوبکر قطیعی از او روایت دارد. وی بسال 301هَ. ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ).
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) حسن بن عبداﷲبن ویحیان مکنی بابوعلی معروف به راشدی المقری ، استاد و پیشوای قاریان مصر بود و عالمانی چون شیخ مجدالدین تونسی و شهاب الدین ابن جبارة فن قرائت رااز وی فرا گرفتند. وی در ماه صفر سال 685 هَ. ق. در قاهره درگذشت. ( از حسن المحاضرة فی اخبار مصر والقاهرة ). و رجوع به فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 شود.
راشدی. [ ش ِ ] ( اِخ ) قاسم بن یحیی. از دانشمندان علم رجال بود. ( از ریحانة الادب ج 2 ).