رنود. [ رُ ] ( اِ ) صاحب غیاث اللغات آرد: جمع رِنْد است بتصرف فارسیان عربی دان ، چه این مردم الفاظ فارسی را هم گاهی بطور عربی جمع آرند - انتهی. ج ِ برساخته رند. ج ِ رِنْد است بر خلاف قیاس و مطابق جمعهای مکسر عربی. رجوع به رِنْد شود : به خراسان فتنه ها بسیار برخاست و رنود و عیاران فرا کار ایستادند. ( تاریخ طبرستان ). حدیث فسق عشق... رنود را شاید نه مجالس ملوک... را. ( تاریخ طبرستان ). و اتسز از رنود خوارزم بر منوال طریقه ملاحده دو شخصی رافریفته بود. ( جهانگشای جوینی ). و هر کس از رنود بدومی پیوستند تا قوت گرفت. ( جهانگشای جوینی ). و رنود واوباش به خانه های متمولان رفتند. ( جهانگشای جوینی ). چون به حدود قهستان رسیدند رنود اندک مقاومتی نمودند. ( جامع التواریخ رشیدی ). و رنود و اوباش دست تطاول و استیلا دراز کردند. ( جامع التواریخ رشیدی ). و به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد. ( جامع التواریخ رشیدی ). به اتفاق امراء دیگر و رنود بغداد به خدمت خلیفه پیغام فرستادند. ( جامع التواریخ رشیدی ). رنود. [ رَن ْ وَ ] ( اِ ) غیبت است که درمقابل حضور باشد. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ).
معنی کلمه رنود در فرهنگ عمید
= رِند
معنی کلمه رنود در فرهنگ فارسی
رند، رندان بسیاق عربی ( صفت ) ۱ - زیرک حیله گر محیل . ۲ - لاقید لاابالی آنکه پای بند به آداب و رسوم اجتماعی نباشد . ۳ - ( تصوف ) الف - آنکه ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد . ب - ( تصوف ) آنکه شراب نیستی دهد و نقد هستی سالک را ستاند . ج - ( تصوف ) آنکهاز اوصاف و نعوت و احکام و کثرات و تعینات مبرا گشته همه برنده محو و فنا را از خود دور ساخته و تقید به هیچ قید ندارد به جز الله . یا رندان خاک بیز ( تصوف ) باریک بینان کسانی که دقیقهای از دقایق تحقیقات را فرو نگذارند. یا رند دهل دریده کسی که قدم از جاده شرع بیرون نهاده باشد . غیبت است که مقابل حضور باشد
جملاتی از کاربرد کلمه رنود
درو نه عربده یی از رنود و اوباش است درو نه ولوله یی از خروش و فریاد ست
بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
این یکش هدیه همی آرد ازکوی رنود و آن یکش وعده همی خواهد در دیر مغان
هماره بنگه اوباش و جایگاه رنود همیشه مهد خرافات و گاهوارهٔ غی
همش چشم رنود ری بدنبال همش خون روس قم بگردن
در صحبت رنود خرابات و متّقی چیزی طمع مدار که در کاینات نیست